خواهران زوریا بخشی از خدایان قدیمی هستند و از اساطیر اسلاوی ناشی می شوند. در یک سنگ قهوه ای در شیکاگو زندگی می کنند که با چرنوبوگ به اشتراک می گذارند. سه خواهر در خدایان امریکایی معرفی شده اند :
-
(گرگ و میش/عصر) (سپیده دم/صبح) (نیمه شب)
محتویات
اهمیت در روایت [ ]
فصل چهارم [ ]
سایه و چهارشنبه وارد شیکاگو می شوند و در خارج از سنگ قهوه ای خود با زوریا وچرنیا یک اسلاوی روسی ملاقات می کنند. او می گوید سایه در مورد نام خود را که "زمانی که سایه طولانی هستند, که زمان من است. و شما سایه طولانی هستید."او در راه خرید مواد غذایی است و اقای چهارشنبه 40 دلار اضافی به او می دهد تا به او و سایه کمک کند. چهارشنبه و سایه به خانه ای می روند که چرنوبوگ به در پاسخ می دهد. زوریا اوترنیا او را در حالی که قهوه می گیرد به اتاق نشیمن می فرستد. زوریا اوترنیایا با قهوه برمی گردد و سایه خود را بهانه به دستشویی می کند. چرنوبوگ وقتی برمی گردد به سایه می گوید که برای او یک بازی چکرز انجام دهد.
زوریا اوترنیایا و زوریا وچرنیا شام را سرو می کنند و سپس به اقای چهارشنبه و سایه می گویند که می توانند در خانه خود بمانند. چهارشنبه 45 دلار به زوریا وچرنیا می پردازد تا شب را بگذرانند. سایه روی کاناپه اتاق نشیمن می خوابد و کابوس های انفجار و مرگ را می بیند. او از خواب بیدار می شود و خواهر سوم به نام زوریا پولونوچنایا را می بیند که بیدار است و کنار پنجره ایستاده و به ستاره نگاه می کند. او سایه را دعوت می کند تا به او در پشت بام بپیوندد و او را به سمت فرار از حریق و تا پشت بام دنبال می کند. او به سایه می گوید که قبلا یک بار از او محافظت شده بود اما او را واگذار کرد. او دوباره از او محافظت می کند اما مانند گذشته قوی نخواهد بود و به او می گوید که ماه را از بهشت خارج کند. او نمی فهمد بنابراین او این کار را برای او انجام می دهد و به نظر می رسد ماه را از بهشت می گیرد و یک دلار نقره ای به او می دهد و به او می گوید این یکی را نگه دارد. صبح روز بعد سایه از خواب بیدار می شود تا بفهمد بیرون پنجره هیچ راه حلی وجود ندارد اما دلار نقره ای در جیب اوست.
فصل پنجم [ ]
چهارشنبه سنگ قهوه ای چرنوبوگ را ترک می کنند و از زوریا اوترنیا خداحافظی می کنند. سایه با سکه ای که زوریا پولونوچنایا به او داده و می اندازد شروع به ترفندهای سکه می کند. چهارشنبه او را برمی دارد و به او می دهد و به او می گوید که "نسبت به هدایای مردم بی دقت نباشد."
فصل ششم [ ]
هنگامی که سایه است تا توسط فتوشاپ قفل شده, او رویاهای مادرش در حال مرگ در حالی که تلاش به او چیزی مهم بگویید. او مدت کوتاهی قبل از خواب بیدار می شود و دلار لیبرتی خود را در دست می گیرد. او رویای سکه, زوریا پولونوچنایا, و ماه را در حالی که یک پرتو نقره ای را به بهشت و به دور از درد سوار می کند.
فصل شانزدهم [ ]
زوریا پولونوچنایا هنگام ورود به دنیای زیرین از سایه استقبال می کند و نام واقعی او و سکه نقره ای را که به او داده بود می خواهد.
فصل بیست [ ]
سایه وارد شیکاگو می شود و در سنگ قهوه ای توسط زوریا اوترنیایا مورد استقبال قرار می گیرد که بی درنگ سعی می کند دوباره او را ترک کند و به او می گوید که نمی خواهد چرنوبوگ را ببیند. در وسط نظافت بهار هستند و سایه به زوریا وچرنیا کمک می کند تا تشکی را در اتاق بیلبوگ بچرخاند. مدام سعی می کنند او را وادار به ترک کنند اما او می نشیند و منتظر می ماند تا چرنوبوگ برگردد.
اهمیت در سری [ ]
"راز قاشق" [ ]
سایه و چهارشنبه به یک اپارتمان در شیکاگو می رسند. زوریا وچرنیا روز چهارشنبه می گوید که چرنوبوگ که در حال حاضر در مزرعه ای است که یک گاو را با تپانچه پیچ می کشد از دیدن او خوشحال نخواهد شد. او را به خانه می برد و چهارشنبه او را با ودکا, رمان های عاشقانه, و دوربین های دوچشمی که سایه از فروشگاه برداشت. زوریا وچرنیا قبل از تماس با زوریا اوترنیا به اشپزخانه کل بطری ودکا را پایین می اندازد. او توضیح می دهد که خواهر دیگرشان زوریا پولونوچنایا خواب است. چهارشنبه کتاب ها را از زوریا اوترنیایا می گذراند و دوربین دوچشمی را جلوی در زوریا پولونوچنایا می گذارد.
زوریا اوترنیایا برای چهارشنبه قهوه درست می کند و سایه و زوریا وچرنیا پیشنهاد خواندن ثروت سایه را می دهند. سایه به سمت حمام می رود درست زمانی که چرنوبوگ به خانه برمی گردد. او از دیدن چهارشنبه خوشحال نیست و چراغی به سمت او پرتاب می کند. چهارشنبه سیگار و هرب هاوارتی را به او پیشنهاد می دهد اما چرنوبوگ هنوز می خواهد او را ترک کند. زوریا وچرنیا به چرنوبوگ می گوید که قبلا او را به شام دعوت کرده است.
سایه پیشنهاد کمک به پخت و پز را می دهد اما زوریا وچرنیا امتناع می کند. او به او می گوید که همه اقوامی هستند که مدتها پیش دور هم جمع شده اند و خانواده افرادی هستند که شما با او می چسبید حتی وقتی دوستشان ندارید. سایه فنجان قهوه خالی خود را به زوریا اوترنیایا می دهد و زوریا اوترنیایا برای خواندن دانه های قهوه وارونه می کند. او با زوریا وچرنیا زمزمه می کند که به سایه دروغ می گوید که او با فرزندان زیادی زندگی شادی خواهد داشت. سایه می پرسد اگر هر گونه خبر خوب وجود دارد و او پاسخ می دهد که مادر خود را از سرطان درگذشت اما او نمی خواهد.
چرنوبوگ از اتاق نشیمن از چهارشنبه ناراحت می شود و صدایش را بلند می کند. زوریا اوترنیا عجله می کند تا او را شوکه کند تا زوریا پولونوچنایا را بیدار نکند. چهارشنبه سعی دارد چرنوبوگ را وادار کند که به جلسه بیاید زیرا همه افراد دیگر حضور خواهند داشت و فکر می کنند چرنوبوگ اگر نشان ندهد ضعیف است. چرنوبوگ به روز چهارشنبه می گوید که برادرش بیلبوگ را می خواهد نه او.
سر یک شام وحشتناک از گوشت سفت و سیب زمینی نرم می نشینند که چهارشنبه با اشتیاق لذت می برد. چرنوبوگ از سایه می پرسد اگر سیاه است. بنابراین هر کس دعوا بیش از سایه جایی که او از همه همان رنگ است. بیلبوگ موهای سبکی دارد که چرنوبوگ موهای مشکی دارد بنابراین همه فکر می کردند بیلبوگ موهای خوبی است و چرنوبوگ را به موهای بد تبدیل کرد. اکنون هر دو خاکستری هستند بنابراین دیگر راهی برای تشخیص اینکه چه کسی روشن است و چه کسی تاریک است وجود ندارد.
چرنوبوگ به اشتراک می گذارد که چگونه ابتدا وارد نیویورک شدند و این خیلی بد نبود اما بعد به شیکاگو رسیدند و این خیلی عالی نیست. او مجبور شد در کشتارگاه شغلی پیدا کند و در زمین کشتار "کوبنده" شد. زوریا وچرنیا با گفتن داستان های کشتن گاو در شام مخالفت می کند اما به هر حال ادامه می دهد. او توضیح می دهد که چگونه کشتن هنرمندانه گاو با پتک به قدرت و مهارت نیاز دارد. اگر درست انجام نشود گاو عصبانی می شود و گوشت عصبانی طعم بدی دارد. او در مورد سهولت تفنگ پیچ که باعث می شود تا هر کسی می تواند گاو در حال حاضر کشتن شکایت. او می پرسد سایه اگر او نقش چکرز و او را دعوت به یک بازی چکرز بعد از شام و سایه موافق.
"سر پر از برف" [ ]
سایه در نیمه های شب در اتاق چرنوبوگ و زوریاس بیدار می شود. او پنجره اتاق نشیمن را باز می کند و به سمت فرار از حریق و تا پشت بام بالا می رود. زوریا پولونوچنایا ستاره ای است و مراقب وین اودین و خرس بزرگ است. او به او توضیح می دهد که او و خواهرانش شب و روز بر فضا نظارت می کنند تا اطمینان حاصل کنند که "چیز بدی که در این ستاره ها زنجیر شده است" فرار نمی کند و همه چیز را نمی خورد. او کف دست سایه را می خواند و می گوید او چیزی ندارد زیرا به هیچ چیز اعتقاد ندارد. او می پرسد اگر او سر خود را به چرنوبوگ فروخته و به او می گوید او می تواند او را در ازای یک بوسه کمک کند. بوسه می زنند و او ادامه می دهد تا به او بگوید "ماه را بگیر."او نمی فهمد منظور او چیست بنابراین این کار را برای او انجام می دهد و از شب بیرون می کشد. او این را به او می دهد و به او می گوید این محافظت است اما به اندازه محافظت از خورشید که قبلا به او داده شده قوی نیست. او به او می گوید که بیدار شود.
چهارشنبه وارد اتاق خواب زوریا وچرنیا می شود و او برای رختخواب حاضر می شود. او در مورد چگونگی یادگیری زندگی با کمتر اظهار نظر می کند اما لیاقت زندگی بهتر را دارد. او زمین قهوه خود را روی نعلبکی خود می ریزد و از او می خواهد که ثروت خود را بخواند. او به او می گوید که هر چه او در تلاش است برای انجام, او از دست خواهد داد. شب برای پیاده روی بیرون می روند و زوریا وچرنیا چهارشنبه هشدار می دهد کاری که انجام می دهد این بار او را خواهد کشت. بوسه ای به او می زند تا او را به یاد جوانی بیندازد. زوریا وچرنیا درست همانطور که باران شروع می شود دور می شود و با عصبانیت از او می پرسد که چه کاری انجام داده است. چهارشنبه با "جنگ" پاسخ می دهد."
"خانه بر روی سنگ" [ ]
قدرت ها و توانایی ها []]
هر سه خواهر زوریا با درجات مختلف پیشگویی و پیشگویی توانایی تمرین پیشگویی را دارند. زورا پولونوچنایا در "راز قاشق ها" هر دو زوریا اوترنیایا و زوریا وچرنیا از قهوه برای خواندن اینده سایه در حالی که در "سر پر از برف" هستند استفاده می کنند.
پیشینه فرهنگی [ ]
زوریا که زوریا یا زاریا نیز نامیده می شود (شفق قطبی) موجودات اساطیری اسلاوی هستند.
این دو در ابتدا به عنوان دو باکره زیبا توصیف می شدند: خدمتکاران و دختران دا ارگبوگ یا داجبوگ خدای خورشید که وظیفه داشتند دروازه کاخ سماوی پدرشان را باز و بسته کنند و به او اجازه سفر در بهشت را بدهند. در نتیجه تجسم طلوع و غروب بودند. [1]
اسطوره بعد توصیف زوریا به عنوان سه "خواهر کوچک", شب, نیمه شب و صبح شفق قطبی , وظیفه محافظت از سیمارگل, یک شیر بالدار یا سگ, به دام افتاده در دب صغیر (خرس کوچک) صورت فلکی توسط یک زنجیره اهنی متصل به ستاره قطبی. این وظیفه از اهمیت کیهانی برخوردار بود زیرا اگر سیمارگل خود را رها کند باعث پایان جهان می شود.
زوریا بعدا با زوزدا دو خواهر و همچنین خادمان داجبوگ که ستاره های صبح و عصر را مجسم می کردند اشتباه گرفته شد. مانند زوریا وظیفه داشتند دروازه های کاخ سماوی را برای خورشید باز و بسته کنند اما در اسب های سفید داجبوگ نیز حضور داشتند. [2]
نیل گیمن خواهران زوریا را با کهن الگوی نوپاگان "الهه سه گانه" مرتبط کرد و سه زوریا را نمایندگی کرد دوشیزه, مادر و کرون . نیل گیمن همچنین تصمیم گرفت خواهران زوریا را شبیه سه گانه الهه های مربوط به سرنوشت مانند نوردیک نورن ها یا مویرای یونانی کند و باعث شود که پیشگویان زوریا بتوانند پیش بینی کنند. r